از اندوه مهاجرت تا رونق تجارت؛ راه پرپیچ‌وخمی که توسط مرضیه طی شد

mail-admin
از اندوه مهاجرت تا رونق تجارت؛ راه پرپیچ‌وخمی که توسط مرضیه طی شد

هفته‌نامه‌ی دهقان | اشرف تابش
مرضیه سعادت در سال ۱۳۶۸ در میان انبوهی از مشکلات و نابه‌سامانی‌های روزگار در دیار مهاجرت متولد می‌شود. خانم سعادت که ۳۲ سال سن دارد، یک تاجر جوان و یک بانوی کارآفرین در حوزه زراعت است.
مرضیه سعادت زنده‌گی در مهاجرت را در ایران تجربه کرده است. او از جمله بانوانی است که اندوه مهاجرت و آواره‌گی را دیده است. وی شش سال به دلیل قوانین ایران در خصوص تحصیل مهاجران، از تحصیل باز می‌ماند. این شش سال، به اندازه شش دهه بر وی می‌گذرد. در این شش سال انزوای مطلق و محرومیت جدی را پشت سر می‌گذارد. دوری از وطن و بازماندن از تحصیل بر اندوه بی‌پایان او می‌افزاید. او از سال‌های سخت مهاجرت، بازماندن از تحصیل و شش سال خانه‌نشینی اجباری با گلوی پربغض قصه کرد و حتا نتوانست جلو اشک‌هایش را بگیرد. او گفت: «وقتی برنامه‌های خانواده‌گی رسانه‌های آن‌جا را می‌دیدم، خودم را کاملاً تحقیر شده و محروم از حقوق اساسی خود می‌دیدم. هرگز تصور نمی‌توانستم که روزی می‌توانم در کشور خود با برخورداری از تمام حقوق اساسی به‌عنوان یک انسان زنده‌گی کنم.»
وقتی مرضیه سعادت در سال‌های مهاجرت از تحصیل باز می‌ماند، با پدر و برادرش به کار در مزرعه می‌رود تا این‌گونه بتواند اندوهش را با مزرعه قسمت و بخشی از بار دوش پدرش را حمل کند. با همان سن کمی که دارد، کار را با چیدن بادنجان رومی در مزرعه آغاز می‌کند.
سال‌های مهاجرت سر‌انجام به پایان می‌رسد. وقتی مرضیه ۱۴ ساله می‌شود، اعضای خانواده‌اش تصمیم می‌گیرند که به افغانستان برگردند. هنگامی که مرضیه آماده‌ سوار شدن موترهای سازمان ملل متحد برای بازگشت به کشور می‌شود، از شدت شوق نمی‌تواند همان شب به خواب برود. در محل اقامتش، در میان همه‌ مهاجران زمزمه می‌شود که افغانستان آزاد شده است. مرضیه برمی‌گردد به افغانستان و دوباره رویاهای کودکی در وجودش زنده می‌شود. احساس می‌کند که در کشورش می‌تواند به همه‌ی آرزوهایش از جمله تحصیل دست یابد.
وقتی او و خانواده‌اش در هرات مسکن‌گزین می‌شوند، در قدم نخست به مکتب رفتن فکر می‌کند. برای وارد شدن به یکی از مکتب‌های شهر هرات اقدام می‌کند، اما پدرش با این تصمیم سخت مخالف است. پدرش به‌صورت صریح به او می‌گوید: «تو دیگر بزرگ شده‌ای. در کنار این، فقر اقتصادی ایجاب می‌کند که تو از تحصیل دست برداری.» وقتی مرضیه و خواهر کوچکش وارد ریاست معارف شهر هرات برای ثبت نام می‌شوند، پدرش نمی‌دانست که مرضیه نام خودش را نیز برای رفتن به مکتب ثبت می‌کند. او احساس می‌کرد که با مخالفت او، مرضیه از تحصیل گذشته است و صرف نام خواهر کوچکش را ثبت خواهد کرد. مرضیه اما نام خودش را نیز برای شرکت در امتحان ورودی مکتب به منظور تثبیت سویه تعلیمی ثبت می‌کند. پدرش به‌صورت اتفاقی از این قضیه در داخل شعبه اداری آگاه می‌شود. این زمانی است که مرضیه به بخشی از سوال‌های برگه امتحان پرسش‌های قناعت‌بخش داده و امتحان ورودی را موفقانه سپری کرده است. پدرش علی‌رغم ناراحتی فراوان، خود را در همان لحظه کنترل می‌کند. مرضیه به برگه امتحانش پاسخ می‌دهد و به مسوول بخش تسلیم می‌کند. پدرش در بیرون از ریاست معارف، نارضایتی‌اش را از کار دخترش با سکوت سنگین و معنادار ابراز می‌دارد. او تا همان شب با دخترش حتا یک کلمه هم حرف نمی‌زند.
مرضیه با خواهر کوچک‌تر خود در مکتب هم‌صنفی می‌شود؛ اما مشکلات اقتصادی بر این خانواده‌ی عودت‌کننده آن‌قدر سنگینی می‌کند که این دو خواهر نمی‌توانند برای‌شان جداگانه کتاب بخرند. خانواده او مجبور می‌شود تا یک دست کتاب برای هر دو بخرد و به دختران به ‌فهماند که به‌صورت نوبتی از کتاب‌ها استفاده کنند. از هر مضمون، یک جلد کتاب خریداری می‌شود. مرضیه و خواهرش مجبور می‌شوند وقت درس خواندن‌شان را به‌گونه‌ای تنظیم کنند که بتوانند هر دو از کتاب‌ها استفاده کنند.
سخت‌ترین لحظات برای این دو خواهر هم‌صنفی، روزهای امتحان بود؛ چون هر دو مجبور بودند یک مضمون را هم‌زمان برای امتحان آماده‌گی بگیرند. آن‌ها از سر ناگزیری مجبور می‌شوند کتاب را به‌طور موقت از وسط نصف کنند و در دو وقت بخوانند. خواهر کوچک باید شب از صفحه اول تا صفحه پنجاه بخواند و صبح آن قسمت را به خواهر بزرگ‌تر واگذار کند و قسمت بعدی را بگیرد. روزهای امتحان برای دو خواهر با چنین سختی‌‌ها می‌گذرد. در کنار این، مکتبی که او در آن متعلم بوده، از امکانات اندکی برخوردار بوده است. همین شرایط سخت و محرومیت‌ها، مرضیه را سخت‌تر و روزگاردیده‌تر بار می‌آورد. او می‌گوید که فقر باعث ایجاد انگیزه در وجودم شد و مرا مقاوم‌تر از آن‌چه بودم، ساخت.
فقر و تنگ‌دستی باعث می‌شود که خانم سعادت در زمان تحصیل، همیشه به کاریابی و ایجاد شغل فکر کند و با پدرش از ایده‌های گوناگون سخن بگوید. اما در برابر تمام پلان‌های مرضیه، جواب پدر همان کلمه سبک و سنگین «پیسه نیست» قرار دارد. او برای فرار از وضعیت سخت اقتصادی، در کنار مکتب در یک مدرسه دینی ثبت نام می‌کند تا از کمک‌های اندک آن‌جا مستفید شود. در این مدرسه با دختر خانمی آشنا می‌شود که برای وی یک کار کوچک پیشنهاد می‌کند. دوست او که متعلق به یک خانواده کارگر بوده، بخشی از کار پسته‌شکنی‌اش را به مرضیه و مادرش واگذار می‌کند. پس از یک سال کار در پسته‌شکنی، آن خانواده از هرات به بادغیس می‌رود؛ اما مرضیه و خانواده‌اش را به شرکت‌های تولید و بسته‌بندی پسته معرفی می‌کند. آن خانواده به مرضیه و مادرش اطمینان می‌دهد که تضمین‌شان کند تا به ظرفیت یک موتر پسته به آن‌ها برای شکستاندن بیاورند‌.
وقتی مرضیه پسته را با حجم زیاد از سرای پسته‌فروشی دریافت می‌کند، برای اولین بار می‌تواند برای زنان همسایه‌اش نیز شرایط کار را فراهم کند. رفت‌و‌آمد پی‌هم او به سرای پسته‌فروشی و تماشای پسته‌فروشان، تاجران و دوکان‌داران، باعث می‌شود که ایده راه‌اندازی یک تجارت کوچک در ذهن درگیر او شکل بگیرد. او ‌ اما فکر نمی‌کرد که بتواند از پس کار تجارت میوه خشک برآید و یا سرمایه آن را پیدا کند. در اوایل می‌خواهد یک کارگاه تولیدی لباس یا جوراب‌بافی داشته باشد، اما وقتی به کابل می‌آید و عروسی می‌کند، وارد مرحله دیگر زنده‌گی می‌شود. او با همکاری شوهرش، با پول پس‌اندازشان زمین می‌خرند و پس از مدتی آن را با مفاد اندک به فروش می‎رسانند و به دنبال تجارت می‌روند.
خانم سعادت، بیست ایده تجارت کوچک را برای خود طرح‌ریزی می‌کند. شب‌ها و روزها روی جنبه‌های مختلف طرح‌ها فکر می‌کند. سرانجام طرح، پروسس و بسته‌بندی میوه تازه، سبزیجات و میوه خشک را برمی‌گزیند. خانم سعادت با مبلغ بسیار ناچیز، کارش را آغاز می‌کند. او در مدت زمان اندک می‌تواند شرکتی را تحت عنوان «شرکت تجارتی نیکان سعادت» تأسیس کند. با راه‌اندازی این شرکت و استخدام کارمندان کارا، کار پروسس، بسته‌بندی و فروش میوه‌های تازه و خشک و سبزیجات را در سطح ملی و بین‌المللی آغاز می‌کند. او با راه‌اندازی شرکتش توانسته است برای ۴۲ کارمند در هرات و کابل شغل ایجاد کند.
خانم سعادت در جریان قرنطین عمومی در موج اول شیوع کرونا در کشور، معلمان مکتب‌های خصوصی را در شرکتش استخدام می‌کند. او به دلیل این ابتکارش،‌ از سوی دفتر معاونت دوم ریاست‌جمهوری مورد تقدیر قرار می‌گیرد. خانم سعادت با سپری کردن یک مسیر پرخم‌و‌پیچ، می‌تواند به یکی از زنان متشبث فعال مبدل شود. او حالا برای چندین خانواده شغل ایجاد کرده است. بانویی که روزگاری حتا نمی‌توانست برایش یک جلد کتاب بخرد، امروز یک شرکت تجارتی را موفقانه رهبری می‌کند. او هم‌چنان آرزومند است تا بتواند زمینه کار بیشتر را برای زنان فراهم کند. او می‌گوید: «اگر اراده جدی باشد، هیچ مانع و مشکلی نمی‌تواند ما را از پیشرفت باز دارد.» زنان می‌توانند با ابتکا و پشت‌کار مداوم، از عهده تمام مشکلات برآیند و بر کرسی استقلال و خودکفایی تکیه زنند.