زمینی را که می‌شود هینگ کاشت، چرا باید ماین کاشت؟

content_admin
Sun, Sep 08 2019 11:01 AM

بخش دوم و آخر علی‌آباد را به سمت شهر کندز ترک می‌کنیم. قرار نیست تنها هدف‌مان رسیدن به بدخشان باشد. ما می‌خواهیم در این سفر چیزهایی که به دنبالش هستیم، ببینیم. از قندک ده‌ویران خان‌آباد ولایت کندز، تا بادرنگ و دوغ ولسوالی بنگی ولایت تخار، تا خوردن ماهی‌های کوچک در ولسوالی کشم ولایت بدخشان. می‌خواهیم در ولسوالی بهارک بدخشان منتو بخوریم و آخرین نقطه‌ی سفرمان، چشمه‌ی یاسیچ در ولسوالی شهدای ولایت بدخشان باشد. شهدایی که در پایان بهار و اوایل تابستان به بهشت بدخشان معروف است. ظهر به بازار ولسوالی خان‌آباد ولایت کندز رسیدیم. زمین‌های پر از آب و حاصل. شهری پاک و پر آب. درختان بلند بر فراز شهر، گرمی ظهر تابستان را در خود جذب کرده‌اند و شهریان از سایه‌های درختان لذت می‌برند. چیز دیگری که شادمانی را در چهره‌ی باشنده‌گان این ولسوالی شکوفان کرده است، این است که آن‌ها از شر تفنگ‌داران غیرمسوول در امن شده‌اند. تقریباً تمام زورگویان و قوماندانان مسلح غیرمسوول توسط نیروهای امنیتی زندانی و متواری شده‌اند و رنج طولانی‌مدت خان‌آبادی‌ها از این ناحیه پایان یافته است. در شهر خان‌آباد، خربزه‌فروشان آرام و ساکت، زیر درختان بساط انداخته‌اند. من که در این شهر بزرگ شده‌ام، انسی عجیبی با آن دارم. سال‌های ۱۳۷۴ بود که از پالیزهای ده‌ویران، زاهد و ده‌کلان، خربزه‌های که اکنون برایم عجیب است، می‌آوردند. خربزه‌ی زاهدی، که در زمین‌های للمی کشت می‌شد، در شیرینی‌اش در میان قندک‌ها نام بلندتری داشت. باری هم یادم می‌آید که از همین پالیزهای نزدیک و للمی خان‌آباد، در یک خر، تنها توانسته بودند سه تربز را بار بزنند و به خانه بیاورند، چون آن تربزها بسیار کلان بود. یادم می‌آید الاغ بی‌چاره با رساندن آن‌ها به خانه، بسیار مانده شده بود،‌ با وجودی که برادرم یکی از تربزها را در پشت الاغ محکم گرفته بود و دو تربز دیگر در دو پله‌ی «پزیله» (خورجین کلان و خسی) به مشکل جا داده شده بود. حالا اما سال‌ها است که چنین محصولات از کشت‌زارهای للمی این منطقه به دست نمی‌آید. نه از خربزه‌ی زاهدی خبری هست و نه از آن تربزهای بزرگ و قنداقند. تغییرات اقلیمی و گرم‌شدن هوا، همه‌چیز را در زمین‌های للمی این ولسوالی نیز دگرگون کرده است. اگر چه در سال روان، ‌حاصلات کشت‌زارهای للمی در تمام افغانستان، از جمله ولسوالی خان‌آباد عالی بود، ولی وقتی سلسله‌ی تولید با خشک‌سالی‌ها و کم‌بارانی‌های گذشته و گرمای بسیار و زود هوا گسست، دیگر از آن تولیدات ناب و نادر، کم‌تر می‌توان یافت. هر چند قندک ده‌ویران و تربز للمی ده‌ویران، هنوز هم شیرین‌تر و آب‌دارتر از این محصولات در دیگر مناطق افغانستان است. در بازار پر از آب و درخت و سایه‌ی خان‌آباد، نشستیم کنار یک درخت. از میان خربزه‌ها، چند تا را جدا کردیم. کسانی که قندک ده‌ویران را نشناسند، معمولاً از آن خربزه‌هایی که ترک برداشته، خوش‌شان نخواهد آمد، ولی اکثر این ترک‌ها، فقط به دلیل شیرینی و پرآبی این تولید به میان می‌آید و نشانه‌ی شیرینی خربزه است. با چاقویی که در همین ولسوالی توسط آهنگران ساخته می‌شود، به بریدن چند خربزه آغاز می‌کنیم. خیلی زود شیرینی سیرمان می‌کند. چند تا از خربزه‌ها را می‌گیریم و تا در لب دریا و سایه‌ای بخوریم. آب‌بازی دوباره گرسنه‌مان می‌کند، اما باید برویم. ناوقت به سفر ادامه می‌دهیم، ساعت سه‌و‌نیم را در ولسوالی بنگی می‌رسیم. بسیاری‌ها از چشمه‌ی بنگی بادرنگ می‌خرند و می‌خورند. این همان بادرنگ‌های فارمی است. اما بنگی، یک بادرنگ اصیل هم دارد. بادرنگی که سبز مایل به پسته‌ای است و اندازه‌اش هم از لحاظ طول و ضاخمت، کلان‌تر است. زمانی که بادرنگ‌های فارمی وجود نداشت، بادرنگ وطنی در بسیاری جاها که خورده باشید، پوستش را نمی‌شد خورد، چون تلخ بود. شاید سال‌های ۱۳۷۶ بود که من نُه ساله بودم و در تپه‌های سمت غرب ولسوالی بنگی چوپانی می‌کردم. هر روز که گشنه می‌شدیم، از پالیزها بادرنگ می‌گرفتیم و می‌خوردیم. آن بادرنگ‌ها دانه‌های کلان داشتند، ولی خیلی نرم و خوش‌مزه بودند. این بار هم ما به جست‌وجوی همان بادرنگ هستیم، بادرنگی که خاطره‌هایی از آن داریم. به شهر بنگی می‌رویم و بادرنگ مورد نظر را با جست‌وجویی اندک پیدا می‌کنیم. کاملاً طبیعی. آب باران دیده و آفتاب بهار، و از زمینی کاملاً طبیعی به دست آمده است. بر می‌گردیم به چشمه‌ی بنگی و با چند بوتل دوغ، به سفر ادامه می‌دهیم. کوه‌ها سرسبزتر می‌شوند. هنوز نشانه‌های جنگ در چنزایی دیده می‌شود. به تخار می‌رویم، شام ناوقت در ولسوالی کشم ولایت بدخشان می‌رسیم و از ماهی‌گک‌های کوچک بی‌خار مقداری می‌خریم و در راه می‌خوریم. شب را در فیض‌آباد می‌مانیم و فردایش به سمت مقصد اصلی، چشمه‌ی یاسیچ ولسوالی شهدا حرکت می‌کنیم. تپه‌ها سبزتر اند. سبزتر شده‌اند از بادام‌های کوهی و دیگر درختان. صبح وقت به بهارک می‌رسیم. کل شهر بهارک را زیر و رو می‌کنیم، دکان‌های زیادی باز نشده‌اند هنوز. اما قیماق وطنی نمی‌یابیم. چون همه شیرچای می‌خورند، گاو دارند و قیماق نیز، تقاضایش در بازار کم است و عرضه هم نمی‌شود. به سمت یاسیچ حرکت می‌کنیم. سپیدارهایی که گویی رسم‌شان کرده باشند و آبی که هر چی پیش‌تر می‌رویم، شفاف‌تر و آیینه‌تر می‌شود، هوای‌مان را دگرگون می‌سازد. پیش می‌رویم، با آن‌که ماه اسد و اوج گرما است، ولی گاهی هم می‌شود که خنک می‌خوریم. در میان یک دریاچه می‌رویم و صبحانه می‌خوریم. بعد هم پس از چهارونیم ساعت به یاسیچ می‌رسیم. کوه‌هایی غنی از هر چیز. چُگری‌ها و رواش‌هایی که کسی نچیده و نخورده، خشک شده. درختان بادام کوهی پر از حاصل. در این تپه‌ها اما به چیز دیگر هم سر می‌خوریم. می‌بینم که کسی با یک مقدار برگ‌های خشک‌شده، جاجایی نقطه‌های کوچکی از کوه‌ها را پوشانده‌ است. حدس می‌زنم که حتماً‌ گپی باشد، شاید هم کمی ترسیده باشم. ماین؟ نشود ماینی باشد و نشانی شده. وقتی به تپه‌های کندز و بغلان و مناطقی که مردم شکایت از ماین‌ها دارند، رسیده بودیم، رنج بردیم که چرا این تپه‌ها، به جای این که ماین کاشته شوند، به منابع درآمد مردم بدل نمی‌شوند و چرا کسی در این زمین حاضر است حیوانات را گشنه بگذارد و تپه‌ها را ماین بکارد و حیوانات گشنه را بکشد. یکی از نقطه‌های پوشانده را با هراس باز می‌کنم، به هسته‌ی بزرگ‌تر از شلغم بر می‌خورم که رویش را مانند تریاک «نشتر» زده‌اند و مایعی از آن بیرون شده و سخت شده است. من حیران می‌مانم چیست. رفیقم که حالا به سویم می‌بیند، می‌گوید: «نشناختی؟ هینگ است، نشترش زده‌اند، حاصلش را جمع می‌کنند.» بعد می‌بینم که خیلی از تپه‌ها در تمامی ولایت‌های کشور ظرفیت این را دارند که هینگ کشت کنند. کاش در تپه‌های مسیر کندز بغلان، به جای این که ماین کاشته شود، هینگ کاشته می‌شد. این طوری دیگر نه حیوانات گرسنه می‌ماندند و نه اقتصاد دهقانان ضعیف می‌ماند. وزارت زراعت طرح پنج ساله‌ای دارد که اگر تمویل و تطبیق شود، پس از تطبیق آن، افغانستان سالانه از صادرات این گیاه دارویی، بیش از هشت میلیارد دالر درآمد داشته باشد؛ بیش‌تر از بودجه‌ی کل دولت افغانستان. در بازگشت به کابل، هر چه تپه و کوه‌پایه‌ی خشکی که می‌بینم، می‌گویم چرا این‌جا را هینگ کشت نکرده‌اند و پی هم از خود می‌پرسم، چگونه می‌شود کسانی پیدا شوند و زمین‌های تپه‌ها و کوه‌ها را که می‌شود هینگ کاشت، ماین بکارند؟ اکنون هم برای این سوال جوابی نیافته‌ام.